خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم
نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم
نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد
اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم
حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل
تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم
چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم
من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم
اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره
غروب هرشب جمعه سراغی از تو میگیرم
شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی
سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم
یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم
از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم
خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر
نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم.....
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1